دورترین نزدیک، نزدیکترین دور
بغضم که می ترکد...به یاد توام... نفسم که می گیرد...به یاد توام... می خواهم و نمی خواهمت...چه کنم...چه کنم... عشق من...ازت متنفرم... محبوبم...ازت متنفرم... نمی دانم که دوستت دارم یا نه...ولی خوب می دانم که از این که عاشقت هستم ...متنفرم...!!!
جایی خواندم...فرقی ندارد که زن باشی یا مرد....دل نداده تن بدهی فاحشه ای... اما من... وقتی که جنین تنهایی در دلم وول می خورد و خستگی را عق میزنم... ترجیح می دهم نه دل بدهم و نه تن... نه فاحشه باشم و نه باکره... هم آغوشی با کتاب هایم را به فاحشگی با تنهایی ترجیح میدهم... خسته ام از این سهو های عمدی...تو گمگشته ای در پیچ و خم این عمد ها و من سهوا به تکرارش عادت کرده ام..... آه ای زمین سرد
آه ای لبان سرخ کجاست آغوشی که شب را سحر کند آه ای تن حزین آه ای سکوت تلخ کجاست پیچشی که آهی بنا کند ...
صدای سکوتت را باد بود که بگوشم رساند و من چه بیهوده در پی اش دویدم...که باد مسیر رفته را بر نمی گردد